تبادل
لینک هوشمند
اول یه نکته.
شوهر عمه ی تئو والکات کارگردان هری پاتره!(عادل گفت)
دوم:
دوستان نمی دونید چقدر ترسیدم.تو خونه تنها پای کامپیوتر نشسته بودم داشتم دارک شدوز رو می دیدم یهو زنگ خونمون خورد رفتم از آیفون نگاه کردم.
یه زن (یا حتی مرد)بود که یه مانتوی سیاه پوشیده بود و مثل اسسینز کلاهشو انداخته بود رو سرش.
آقا نبودی یهو برگشت تو آیفون نگاه کرد.از صورتش هیچی معلوم نبود.تاریک تاریک بود.فقط چند تار مو از بغل های زده بود بیرون که طلایی به نظر می اومدند.
منم خوف کردم!
رفتم از پنجره بیرونو نگاه کردم دیدم آستین های مانتوش شبیه آستین های هری پاتره!(خیلی هم شبیه مانتو نبود.بیشتر شبیه شنل بود.)
بعد فهمیدم که ایشون فقط زنگ خونه ی ما رو می زنه.یهویی خم شد و از لای نرده های حیاط مستقیم به من نگاه کرد.(هنوز صورتش معلوم نبود.)
دوباره قالب تهی کردم.یه لحظه گفتم این عزرائیله!
شروع کردم به دعا خدایا غلط کردم دیگه فیلم های سبک ترسناک نگاه نمی کنم!
صدام می لرزید.زنگ زدم مامانم که تو مدرسه بود بهش قضیه رو گفتم.
باورتون نمیشه!کلی بهم خندید!
و در ضمن من هنوز تو خونه تنهام!
این داستان کاملا حقیقت داره!و دقیقا یک ربع پیش برام اتفاق افتاد.
و منم دارم تلاش می کنم به این فکر کنم که اون فقط یه زن بود که مانتوی عجیب غریب پوشیده بود.
اگه اینطور باشه،انشاا.... گشت ارشاد بگیرتش مثل هوخشتره میاد ملت رو می ترسونه!
اگه بازم از اینجور اتفاقای عجیب برام افتاد براتون می نویسم.شاید یکی تون بخونتش بتونه یه رمان ترسناکه بر اساس واقعیت از روش بنویسه.(شایدم خودم)
کلا احساس می کنم تو خونه ی جدیدمون اتفاقای عجیبی داره می افته.پارسال هم شب ها یه مدت بود تو همه ی کوچه صدای ناله ی یه دختر بچه می اومد.عجیب این بود که برادرم هم اون رو شنیده بود.
از این اتفاقای عجیب اگر براتون افتاده برام بنویسید.
شاید بتونیم با هم دیگه یه رمان ترسناک از توش در آریم.
نویسندشو هم می زنیم برو بچ وبلاگ برترین رمان های فانتزی
یا هرچیزی که شما بخواین
منتظر نظراتتونم!
عجله کنید
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:ندارم!به خدا خودم ندارمش!برید دیزنی فنز تقاضا بدید.لینکش تو وب هست
.: Weblog Themes By Pichak :.